به ترس هات پایان بده!
آیا داستان دختر یایروس را می دانید؟ در کتاب لوقا باب 8 میخوانیم که مردی به نام یایروس نزد عیسی می آید و به پای او می افتد و التماس کنان از عیسی می خواهد که دختر او را که در حال مرگ است، شفا دهد. اما در راه، عده ای از خانه یایروس، می رسند و به او می گویند: دخترت مرد! دیگر چرا به استاد زحمت می دهی؟ اما وقتی عیسی این را می شنود، به یایروس می گوید: «نترس. فقط ایمان داشته باش! دخترت شفا خواهد یافت.»
وقتی تراژدی در خانه ما را می زند، ممکن است از ترس فلج بشیم. عیسی هنگام مواجهه با ناشناختهها، زمانی که فجایع را تجربه میکنیم، زمانی که از رنج وحشتناک میترسیم، از واکنش ترس انسانی ما شگفتزده نمیشود. عیسی ترس آن مرد را درک کرد.
عیسی ترس های تو را هم درک می کند.
به صدایی که به تو میگوید، «دیگر چرا به استاد زحمت می دهی؟ » گوش نده. این صدا به تو می گوید که عیسی تو را نمی شنود، به تو گوش نمی ده، به وضعیت تو علاقه ای ندارد، یا اینکه که دیگر خیلی دیر شده است.
دوست من، عیسی تو را دوست دارد. چطور او می تواند نیازهای تو را نادیده بگیرد؟
من از تو دعوت می کنم که امروز به سوی عیسی رو بیاری و آنچه تو را نگران می کند با او در میان بگذاری.
این چند مثال عملی را بخوان و تجربه کن:
• فهرستی از هر چیزی که تو را نگران می کند تهیه کن. در مورد آن دعا کن و پیشاپیش، خدا را به خاطر ثمره اون کار، شکر کن.
• هر روز صبح، مزمورهایی را که از وفاداری خدا سخن می گوید، را بخوان و به جان خودت اعلام کن. (من قبلا 15 آیه در این رابطه، با عنوان “خداوند وفادار است!” را برای تو آماده کرده بودم که میتوانی آنها را در وب سایت دوستی با خدا پیدا کنی.)
• زمانی را به ستایش خداوند اختصاص بده و نتیجه شکوهمند ستایش خدا را شخصا تجربه کن.
بنابراین، دوست من، نترس… عیسی با توست. من تو را دعوت میکنم همین الان با من دعا کنی… «خداوندا، من از ترسیدن خودداری میکنم. اجازه نمی دهم شک و ترس مرا فلج کند… من فرزند تو هستم و به دنیا آمدم تا حضور و معجزات تو را تجربه کنم. این وضعیتی که دارم می گذرانم، برای من سخت است، اما من به تو اعتماد کامل دارم و می دانم که صدایم را می شنوی. بله، می دانم که نگاه تو به من است. متشکرم که به طور معجزه آسایی مداخله می کنی، و از تو برای آرامشی که در قلب من قرار دادی سپاسگزارم. من تو را می پرستم. عاشقتم مسیح.”
دوست عزیزی پیامی را برای ما ارسال کردند که با تو به اشتراک میزارم:
مدتی هست ترس و شک به دلم آمده. میترسم، سردرگمم و گریه میکنم. دیشب با خواهرم که ایماندار نیست سوالات و شک هام رو گفتم. چون فقط میخواستم کسی شنونده م باشه و از ایمانداران عزیز که نکنه قضاوت بشم میترسیدم، نه اینکه اونها بد باشند. مشکل از من و ترس و خجالت منه. و حالا صبح که برخواستم و این پیام پر برکت را دیدم گریه کردم. چون ایمان دارم این پیام برای منه. چون ترس و شک هر دو شدیدا به سراغم اومده اما در نام عیسی مسیح می بندم ترس و شک را و به خداوند اعتماد میکنم. آمین آمین بی نهایت از شما سپاسگزارم.